سلام! امروز هم اومدم اتفاقاتی که امروز تو مدرسه افتاد رو بهتون بگم.

 

اول از همه اینکه امروز به این نتیجه رسیدم که جغرافیا در رشته ی تجربی به معنای بار اضافه ی درسی است!

 

و تصمیم گرفتم از این به بعد زیاد به خودم زحمت یاد گرفتنشو ندم!

دومین اتفاق جالب امروز این بود که بد جور کیفم گرفته بود سر کلاس شیمی اهنگ لوراکسو بخوندم! معام روشو میکرد اونور من میرفتم تو ریتم: نه..نه..نه نه نه ...نه ..نه...نه نه نه ....!

امروز میخواستم سر کلاس یه ولوله به پا کنم اما دیدم دبیرمون گناه داره دیگه...از بس من رئوفم این کارو نکردم..

میخواستم بگم: وااااااا بچه ها یه کارت شارژ 5 تومنی باز نشده رو زمینه! مال کیه؟؟؟؟

راستییییییییییی امروز تابلو کائناتمون رو اپدیت کردیم! الان چند تا از مطالب هفته ی پیش که رو تابلو بود رو واستون مینویسم:

سر امتحان استاد ها(معلم ها) سوالاتی میدن که ما تا حالا ندیدیم..ما هم در عوض جواب هایی میدیم که اونا تا حالا ندیدن...!

راست میگه امروز خودم به شخصه سر امتحان جغرافیا تجربش کردم!

 

به امید لغو تمامی امتحان ها نا مطلوب صلوات ختم کنید!!!!

به خدا جواب داد. دبیر زبان انگلیسی اومد تو کلاس اینو خوند گفت امتحان نمیگیرم!!

 امروز رکورد درس خوندنو شکستم!!!!!!

5 ساعت درس خوندم شامل:

1 ساعت با خودکار بازی کردم و نحوه ی ساختنشو یاد گرفتم!

1 ساعت به گل های فرش خیره شدم و به ظرافتش پی بردم!

1 ساعت با مورچه ی کنار کتاب درد و دل کردم!

2 ساعت هم به جلد کتاب و عکس هاش نگاه کردم تا مفهومش رو دریابم!

خخخخخخخخخ...

ما اینجوری درس میخونیما همینجوری پیش بریم کنکور رتبه یک کشور میشیم... اصن مگه چه عیبی داره؟ ادم باید اهل عمل باشه.. اصن مهم نیته ادمه که نیت ما هم درس خوندنه! 

 

دقت دقَ ت میدهد!!

انجام دادن هر حماقتی اسمش پایه بودن نیست!!

حتی شما دوست عزیز!!

اره خوب راست میگه. 90 درصد نوجوونا تو وجودشون از 100 درصد 90 درصد احمقن، 10 درصد شجاع! واسه همینه نه کسی عاشقه نه با منطق!

خوب اینم از مطالب هفته ی پیش تابلو کائنات مدرسه ی فرزانگان بوشهر!

کلا ما خیلی خوشیم تو این مدرسه!میدونین چرا؟

چون توی امکانات غرق شدیم هر ماه هم یه اردوی خارج از استان میریم اصلا هم ازمون امتحان نمیگیرن!

ولی دوستای گلی داریم تو این مدرسه!

بچه ها دلم واسه سرخوند تنگ شده!

یادش به خیر چه روزایی داشتیم ...تو خوابگاه! اس ام اس ها عراق! صبح ساعت 4 واسه نماز! شب ها موقع خواب! کسی که همرامون بود!! تو اتوبوس! غذا هایی که بهمون دادن اون خانومه که اومد ازمون فیلم گرفت...ننه ننه ننه ننه...! هنوز هر وقت فیلمشو میبینم از خنده میمیرم!

بچه ها به قول یکی..( که سر صف صبحگاه همیشه یاد حرف میزنه): این بچه ها اینقدر عاشق معنویت شلمچه شده بودن که حالا که اومدن سال سوم بازم میخوان بیان شلمچه! اومدن از من خواهش کردن که خانم توروخدا ما رو ببرین شلمچه! یعنی میدونی چیه؟ به نظر من باید ایناا رو با اون دوستای عزیزمون که تو راه شلمچه شهید شدن میفرستادیم تو اون اتوبوسا که به مقام شهادت نائل بیان!

هفت شهر عشق را عطار گشت      ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

خداحافظتون باشه تا فردا پس فردا!

 

 

دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:سمپاد,دبیرستان,تیزهوشان,مدرسه,خاطرات مدرسه,فرزانگان,درس خونا,خرخونا, ضد امتحان,تابلو کائنات,شلمچه,مسافرت نصیحت های دوستانه,| 14:22 |راشا| |